جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود، اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود، اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشت هایی با مداد که در حاشیه صفحات آن به چشم می خورد دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت جان در صفحه اول توانست نام صاحب کتاب را بیابد با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند جان برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود در طول یک سال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شنا
آخرین مطالب
آخرین جستجو ها